قصه اکبرپور

وقتی که تو فجر بازی میکرد نه سر صدایی میکرد نه بهش اجازه میدادن قدقد کنه" گذشتو گذشت تا بز قصه ما پشت لباش سبز شد فکر کرد بزرگ شده" به قول معروف دیگه فکر کرد ادم شده" از خر شانسیش هم تونست چند تا گل هم بزنه و اس اس سوراخ هم مثله همیشه خر بازی هاش گل کردو اومد بز قصه مارو خرید"
چون که خر قصه ما (اس اس) همیشه دنباله بازیکن های تابلو و بی جنبه بود
(به خاطر همین هم بهش میگن استقلال)و دیگه کسی نبود که جلوی بز زشتو لب کلفته قصه ما رو بگیره" شروع کرد به دلقک بازی" و بعد از مدت کوتاهی شد میمون اس اس ها" و اصلان یادش رفت که بابا این جا اسمش ازادیه نه سیرک" اس اس ها هم خوشحال بودن چون خودشون هم میدونن که فقط به درد همین کارا میخورن
با التماس اس اس ها هم تو تیم ملی بردنش البته اشتباه نشه . نه برای بازی بلکه برای دلقک بازی.
اما بعد از یه مدت کوتاه از انجا هم پرتش کردن بیرون. چرا؟
معلومه چون از نظر بچه های تیم ملی کاراش تکراری و بی مزه شده بودن
دیگه نمی تونست کسی رو بخندونه و از این بابت خیلی ناراحت بود. تصمیم گرفت بره و هر وقت تونست مثله یه میمون ادا دراره برگرده
ولی اقای اکبرپور این نصیحت دوستانه رو از ما پرسپولیسیها گوش کن :
اس اس رو بیخیال شو برو هند چون اونجا بهتر میتونی میمون بازی رو یاد بگیری

قربونه هر چی پرسپولیسیه